زنی میانسال با روسری رنگی و مانتوی گلدار وارد شد، سلام کرد و روی صندلی نشست. بلافاصله پس از او جوانی قد بلند، که شلوار جین قهوهای و کاپشن سرمهای به تن داشت وارد محکمه شد و کنار زن نشست. هر دو آرام و راحت به نظر میرسیدند و بر خلاف عمده مراجعان عصبانیت یا گرفتگی در چهرهایشان دیده نمیشد.قاضی پس از ورق زدن پرونده گفت: «در وهله اول، به نظر نمیآمد زن و شوهر باشید، با این حال چرا میخواهید متارکه کنید؟»زن جواب داد: «هم ازدواج ما مصلحتی بوده و هم طلاقمان.»بلافاصله مرد جوان ادامه داد: «همه چیز خوب است و هیچ مشکلی با هم نداریم. جز یک مسأله…»زن به میان حرفهای شوهرش پرید و گفت: «جز اینکه او حالا عاشق شده و میخواهد با دختری همسن و سال خودش ازدواج کند. این موضوع چندان غیر طبیعی نیست و من هم به او حق میدهم و آرزوی خوشبختی برایشان دارم.»مرد گفت: «البته فقط این نیست. حالا کار و بارم هم بهتر شده و فکر میکنم در وطن خودم میتوانم آیندهام را بسازم.»پس از آن زن و مرد از گذشتهشان صحبت کردند. ماجرای ازدواج «ابراهیم» و «مهرناز» به ۴ سال پیش باز میگشت. در آن روزها مهرناز از شهر تورنتوی کانادا به تهران آمده بود تا به دوستان و اقوامش سری بزند. یک شب هم میهمان خانواده ابراهیم بود که حرف زدن درباره زندگی در کانادا ابراهیم را به مهاجرت علاقهمند کرد. چراکه او سودای اقامت در یک کشور خارجی همانند کانا,پسرجوانی ...ادامه مطلب