بیتوته کن

متن مرتبط با «صمیمانه» در سایت بیتوته کن نوشته شده است

سلفی صمیمانه رضا گلزار با دختری زیبا

  • سلفی صمیمانه رضا گلزار با طرفدارش در اکران فیلم آینه بغل, ...ادامه مطلب

  • ترامپ عید فطر را صمیمانه به مسلمانان تبریک گفت + جزئیات و متن پیام

  • ترامپ فرا رسیدن عید فطر را صمیمانه به مسلمانان تبریک گفت!ترامپ عید فطر : رئیس‌جمهور آمریکا در پیامی برای مسلمانان، فرا رسیدن عید سعید فطر را به آنان تبریک گفت.تبریک ترامپ برای عید فطرتبریک ترامپ برای عید فطر – رئیس‌جمهور آمریکا در پیامی برای مسلمانان، فرا رسیدن عید سعید فطر را به آنان تبریک گفت.خبر, ...ادامه مطلب

  • شوهرم خواست تا با دوستانش صمیمانه تر رفتار کنم!

  • یک روز مانده به مراسم عقد کنان از عمویم خواستم با پدر صحبت کند و بگوید من، پسر عمه ام را دوست ندارم. هیچ وقت یادم نمی رود آنچنان سیلی از پدرم خوردم که خون از دماغم جاری شد. آن روز پدرم که به شدت عصبانی شده بود می گفت اگر یک بار دیگر از این پرت و پلاها بشنوم گلوی تو را می گیرم و خفه ات می کنم. برادر بزرگم نیز کاسه داغ تر از آش شده بود و با تهمت های رکیک می گفت: حتما می خواهی تو را به حال خودت ول کنیم تا مثل ان دوست هرزه ات سر از خانه فساد در بیاوری و آبروی مارا ببری.در آن شرایط دیگر حرفی برای گفتن باقی نمی ماند. به جلال بله گفتم و همسرش شدم. جالب بود تا قبل از ازدواجم، رابطه ما با خانواده عمه ام خیلی خوب بود. اما بعد از ان به جای این که محبت بزرگترها بیشتر شود گلایه ها شروع شد. شوهرم نیز در قید و بند زندگی مشترک نبود و بیشتر وقتش را با دوستان لااوبالی اش می گذراند.یک سال از زندگی سرد و بی روح ما گذشت. فقط وقتی به من احساس نیاز پیدا می کرد حرف های عاشقانه می زد و بعد هم پشیزی ارزش و احترام برایم قایل نبود. تازه دنبال بهانه ای می گشت کتکم بزند. او که رفتار و حرکات مشکوکی داشت معتاد از آب در آمد. این اواخر از من می خواست با دوستانش خیلی خودمانی بشوم و از این بابت احساس خطر می کردم. موضوع را به پدرم اطلاع دادم و بلافاصله برای طلاق اقدام کردیم. من مهریه ام را بخشیدم و جانم را آزاد کردم. روزی که از جلال طلاق گرفتم انگار دوباره متولد شده بودم. به خانه پدرم برگشتم و آرام و بی دغدغه سرم را روی پاهای مادر گذاشتم و خوابیدم. من مصمم بودم با شرایط زندگی جدیدم بسازم و حتی می خواستم ادامه تحصیل بدهم. اما نگرانی همراه با تعصب خشک وخسته کننده پدرم عذابم می داد. چند ماه گذشت. واقعا نا امید شده بودم. یک روز به طوراتفاقی در اتوبوس شرکت واحد همکلاسی دوران دبیرستانم رادیدم. چند دقیقه ای با هم صحبت کردیم و زمانی که متوجه شد طلاق گرفته ام و چه شکست سنگینی خورده ام خیلی ناراحت شد. سمانه از من خواست در فروشگاه برادرش مشغول کار شوم. با خوشحالی این پیشنهاد را پذیرفتم و فردای آن روز همراه مادر و پدرم به فروشگاه برادر سمانه رفتیم. من در این فروشگاه بزرگ مشغول کار شدم. الهه، همسر برادر سمانه نیز آنجا کار می کرد. آنها هوایم را داشتند و خیلی زود با هم صمیمی شدیم. مرده شور این شبکه های اجتماعی را ببر, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها